وقتی شقایق مرد همه گلهای باغچه ماتم گرفتند و از جویبار
خواستند که چند قطره آب برای گریستن به آنها قرض بدهد.
جویبار آهی کشید و گفت:آنقدر شقایق را دوست داشتم که اگر
تمام آبهایم به اشک تبدیل شود و آن را برای مرگ شقایق بریزم
باز هم کم است.
گل ها گفتند: راست می گویی چگونه ممکن بود شقایق را با آن
همه زیبایی دوست نداشت؟
جویبار با تعجب رسید: مگر شقایق زیبا بود؟
گلها گفتند: شقایق غالبا" خم می شد و چهره زیبای خود را در
آب شفاف تو می دید ،پس تو باید بهتر از هر کسی بدانی که او
چقدر زیبا بود...
جویبار گفت: من شقایق را دوست داشتم چون وقتی خم
می شد و به من نگاه می کرد،من می توانستم زیبایی
خود را در چشمان او تماشا کنم!!!!